متن روضه امام حسن علیه السلام

متن روضه امام حسن علیه السلام


روضه ی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام و مدح امام زمان علیه السلام_حاج حسین سیب سرخی

لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی!

تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام

و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری

به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!

بلغ‌العلی به کمال تو، کشف‌الدجی به جمال تو

به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در ِخانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات

همه جا گرفته نشانه‌ات، به چه حسرتی، به چه حالتی!

نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن

ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی

شاعر:قاسم صرافان

*یابن الزهرا...

مدح امام حسن هم میخوام بخونم ببرمت تو روضه...

***

ای کریم ِ دیار ِ تنهایی

خاک بوس ِ دَرَت شکیبایی

حسنی تو، حسن، حسن اما

بیشتر از سه بار زیبایی

پیش ِ جودت همه گدا هستند

ریزه خوار ِ تو حاتم طایی

تو دلیل غم همیشگی و

گریه های ماهیانِ دریایی

کودکِ هشت ساله ی مادر

پسر ِ غیرتی زهرایی

غربتِ تو زبانزدِ همه است

طوس، ری، کربلا و هرجایی

یا حسن با حسین میگوئیم

طپش ِ قلبِ سینه زنهایی

آتش افتاده بین سینه بگو

از غم و غربتِ مدینه بگو

یاس در پیش ِ چشم ما لِه شد

سوخت از هُرم ِ شعله ها له شد

پشتِ در، بین ِ کوچه، در مسجد

حُرمَتِ مادرم سه جا له شد

شوهری دید همسری افتاد

غیرتِ غیرتِ خدا له شد

در از چارچوب کَنده شد و

مادرم زیر ِ دست و پا له شد

بار ِ شیشه شکست، نَه بدتر

آنقَدَر ضربه خورد تا له شد

خبری نیست بین ِ آتش از او

یک نفر میزند صدا له شد

فضه در بین آن هیاهو ها

گفت اسما بیا بیا له شد

عصر ِ دیروز کوچه، سیلی، درد

نوجوانی مجتبی له شد

غم ِ غربت به کوچه تا افتاد

وایِ من مادرم ز پا افتاد

"شاعر:سیدپوریا هاشمی"

*مادر...مادر...مادر...

خانوم زینب دو جا طشت دید،دوجا گریه کرد جیگرش آتیش گرفت؛یه جا پاره های جیگر امام حسن تو طشت ریخت...لایوم کیومک یا اباعبدالله...یه جا تو مجلس نامحرما سر حسین....*

*********************************

روضه شهادت پیامبر و امام حسن مجتبی صلوات الله علیهم اجمعین_حاج حسین سیب سرخی

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت

چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت

چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم

پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم

ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو

از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو

او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد

روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد

اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد

رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد

یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد

یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت

یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت

آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد

شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد

بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد

وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد

در عزای پدرش بود که سیلی را خورد

سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد

تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند

تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند

دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در

درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در

 ای عزیزِ تا سحر بیدار بس کن

کشتی مرا از گریه ی بسیار بس کن

رویت ندارد طاقت این اشک ها را

طاقت ندارد این همه آزار بس کن

باید ببینی روزهای بعد از این را

باید بمانی با غمی دشوار بس کن

باید بگویم روضه های بعد خود را

باید بسوزی بعد از این دیدار بس کن

ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید

با آتش و با هیزم و دیوار بس کن

ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد

ای کاش میگفتند با مسمار بس کن

در کوچه می افتی کسی غیر از حسن نیست

باگریه میگوید در انظار بس کن

در کوچه می افتی و میگویم به قنفذ

افتاد دست مادرم از کار بس کن

دست مغیره بشکند حالا که افتاد

از چادر او پای خود بردار بس کن

بگذار یک جمله هم از گودال گویم

خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن

وقت هزارونهصدوپنجاه زخم است

ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کن

این ناله های دشمنت پیش حرامی

با شمر میگوید نزن، نشمار بس کن

مقتل نوشت روی تنش پا گذاشتند...

*منم اینطور رهات نمیکنم...میخوام روضه ی امام حسن بخونم...*

از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکست

تنهاترین سردار بی لشگر شکسته

سجاده اش بر غربتِ او گریه کرده

پایِ غریبی اش دلِ منبر شکسته

بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش

او دستگیری می کند از هر شکسته

تا زهر را نوشید فرمود:آه مادر

راحت شد این آئینه یِ یکسر شکسته

بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست

اما غرورم را کسی دیگر شکسته

یک کوچه ی باریك و دو دیوارِ سنگی

یک راه بُن بست و دو برگ و بر شکسته

فهمید فرزند بزرگم، ناسزا گفت

می خواست من باشم ولیکن سر شکسته

گفتم که با رویم بگیرم ضربه اش را

رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته

اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را

من میزدم بال و پَر و او پر شکسته

از رویِ چادر پایِ خود را برنمیداشت

پایی که قبل از این جسارت،در شکسته

در زیر پاها گوشواره خوردتر شد

خندید وقتی دید نیلوفر شکسته

خون لخته از تیزیِ سنگی بر زمین ریخت

فهمیدم از دیوارِ کوچه،سر شکسته

لایوم کَ یومَک  حسینم گریه کم کن

تنها نه من،از گریه ات خواهر شکسته

می بینمت با مادرم بر شیبِ گودال

در لا به لایِ نیزه و خنجر شکسته

ای کاش می شد تا نبینم ساربان هم

انگشت را دنبال انگشتر شکسته

"شاعر هر سه شعر:حسن لطفی"

*گفت:بدجور زد تو گوش مادرم؛خوردیم رو زمین؛تا چشامو باز کردم دیدم مادرم خورده رو زمین،رو خاکا دنبال یه چیزی میگرده؛حسنم...حسنم...چشاش نمیبینه...عجب دستی داشت نامرد...چی شده مادر؟حسنم! ببینم گوشواره هامو ندیدی؟آی مادرم...آی مادرم...


*********************************
روضه شهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و امام حسن مجتبی علیه السلام_حاج میثم مطیعی

ای بهشت مدینه شهر رسول

باغ سر سبز لاله های بتول

تو بهشتی ولی بهارت کو

ای قرار همه قرارت کو

شِکوه بر درگه خدا داری

ناله وامحمّدا داری

*رسول خدا خیلی در بین ما غریبه...*

شهر احمد، کجاست احمدِ تو

از چه خاموش شد محمّد تو

ای جهانِ وجود، هستت رفت

خاتم الانبیا زدستت رفت

گرد غم بر فلک نشست، نشست

پشت شیر خدا شکست، شکست

گرد غربت مدینه را به سر است

از مدینه،علی غریب تر است

او که بار بلای امّت برد

او که پا بر نجات خلق فشرد

*پیغمبر چقدر برای ما زحمت کشید...*

جگرش را زطعنه چنگ زدند

به جبینش زکینه سنگ زدند

*یه روزیم به پیشانی پسرش سنگ زدند...*

بارها امّت ستم گستر

بر سرش ریختند خاکستر

بر قدم هاش خار افشاندند

کاذبش گفته ساحرش خواندند

چون پدر با عدو تکلّم کرد

با لب غرق خون تبسّم کرد

بارها جان خویش داد زدست

تا که گردد بشر خدای پرست

وقت رفتن نخواست از امّت

اجر، الاّ مودّت عترت

* "قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی..."

آقا خوب حقت رو ادا کردن...امشب برای پیغمبر گریه کن؛روز قیامت جلو حضرت زهرا شرمنده نشیما!

بگیم دورامون رو زدیم همه جا رفتیم برای پیغمبری که اینقدر برای ما زحمت کشید هیچ کاری نکردیم.

بعد عمری خون دل حقت ادا شد یا محمد

آیه های کوثرت از هم جدا شد...

چطور حقش رو ادا کردند؟ابن سعد در طبقات الکبری نوشته:راوی میگه ابن عباس رو دیدم گریه میکرد؛گفتم چرا گریه میکنی؟خودم بودم پیغمبر فرمود:"ایتونی بالکتف و الدوات"بیاید براتون وصیت کنم"اَکتُب لکم کتابا لا تضلوا بعدی"بعداز من گمراه نمیشید؛چی گفتن؟"انما یهجر رسول الله"

ان الرجل لیهجر جز کفر محض نیست

این جنگ با کتاب خدای پیمبر است

"و ما ینطق عن الهوی؛ان هو الا وحی یوحی"

گفتند پیغمبر داره هذیون میگه.

آن کس که داد نسبت هذیان به مصطفی

از کینه اش به صورت زهرا نشانه بود

با آن همه سفارش پیغمبر خدا

پاداش دوستی علی تازیانه است

یارب مغیره مادر ما را چگونه زد؟!

کز جای تازیانه ی او خون روانه بود

در مجلس معاویه ی ملعون امام حسن بود،دونه دونه اینا رو مورد خطاب قرار داد؛رو کرد به مغیره بن شعبه

فرمود:"اما انت یا مغیرة بن شعبه انت ضربتَ فاطمةَ"تو مگر فاطمه رو نزدی"حتی اَدمَیتَها"تا اینکه بدنش خون آلود شد...*

روح پاکش زتن چو گشت رها

باز گردید دست توطئه ها

بود روی زمین جنازه ی او

که شکستند عهد تازه ی او

منکر آیه ی شریفه ی شدند

بانی فتنه ی سقیفه شدند

از جحیم سقیفه خصم شریر

آتش افروخت در بهشت غدیر

چیره شد دست ظلم بر مظلوم

غصب شد حق چهاره معصوم

تا به جای صمد صنم شد نصب

گشت حق کتاب و عترت غصب

گر چه در نظم، قدرتم دادند

چه کنم حکم وحدتم دادند

ورنه پیوسته می زدم فریاد

که کجا فاطمه زپا افتاد

روز غصب خلافت علوی

گشت پامال، حرمت نبوی

در سقیفه ستم به مولا رفت

آتش از بیت وحی بالا رفت

شعله افروختند بر در وحی

آیه ای شد جدا زکوثر وحی

زخم شمشیر بر سر حیدر

گشت اجر رسالت دیگر

حمله بر حجّت خدا کردند

فرق او را زهم دو تا کردند

*دو سه جمله هم بریم در خونه ی امام حسن...*

بعد قتل علی امام حسن

گشت همچون پدر غریب وطن

ریخت یک آسمان بلا به سرش

خون شد از غیر و آشنا جگرش

زهر کین زد شراره بر دل او

عاقبت جعده گشت قاتل او

آسمان بس که خون به جامش ریخت

جگرش خون شد و ز کامش ریخت

روز تشییع، در برِ یاران

پیکرش شد زتیر، گلباران

*بدن مطهرش رو سوراخ سوراخ کردند...*

بارش تیر و جسم یار کجا؟

یاس زهرا و نیش خار کجا

آل هاشم اگر چه خون جگرید

این خبر را به خواهرش نبرید

سوز زخم درون بس است بر او

دیدن طشت خون بس است بر او

یوسف فاطمه،حسین عزیز

اینقدر اشک از دو دیده نریز

مجتبی هم به غربت تو گریست

هیچ روزی بسان روز تو نیست

در حسن زخمِ چند چوبه ی تیر

در تو زخم هزاراها شمشیر

شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار

******

کربلا سنگ بر جبینت خورد

تیر بر حلق نازنینت خورد

*امشب مادرت عزاداره

دختر بدرالدجی امشب سه جا دارد...*

"السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل والنهار ولا جعله الله آخرالعهد منی لزیارتکم.السلام علی الحسین،وعلی علی بن الحسین،و علی اولادالحسین،و علی اصحاب الحسین"


*********************************
غزل مصیبت و روضه _امام حسن مجتبی علیه السلام_حاج حسین سازور

السلام علیک یا مولانا الغریب یا حسن بن علی ایها المُجتَبی

آخر این شرک خفی را علنی خواهم کرد

 و پرستیدن اورا شدنی خواهم کرد

من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید

همه ی اهل جهان را حسنی خواهم کرد

تا همه مردم دنیا بچشند از کرمش

همه را از نظر فقر غنی خواهم کرد

همه جا از حرم خاکی او خواهم گفت

کربلا راو نجف را مدنی خواهم کرد

میشود دید چه خون دلی از غم خوردم

سنگ دل را که به یمنش یمنی خواهم کرد

)آرزو نیست رجز نیست من آخر روزی

وسط صحن حسن سینه زنی خواهم کرد)2

میل اگر داشت فدای حرمش خواهم شد

و یکی از شهدای حرمش خواهم شد

گردو خاکم ولی از لطف کریمانه ی او

خادم صحن و سرای حرمش خواهم شد

هر زمان حال و هوای حرمش را بچشد

شاعر حال و هوای حرمش خواهم شد

شاید آن روز دل سنگ به دردم بخورد

گوشه ای سنگ بنای حرمش خواهم شد

حرمش راکه بسازند به حج خواهم رفت

بعد از آن وقف برای حرمش خواهم شد

مثل مشهد که مناجات سحر میخوانند

هر سحر سوز دعای حرمش خواهم شد

در دل معرکه تا قلب خطر خواهم رفت

و اگر مهلکه از اوست به سر خواهم رفت

شعر میخوانم و میجنگم و در میدانش

به نمایندگی از اهل هنر خواهم رفت

بال پرواز اگر ذکر حسن جان باشد

رو سفیدم که به دنیای دگر خواهم رفت

دم آخر که میاید چه کنم بغضم را

غرق در خونم و با دیده ی تر خواهم رفت

روضه هایی که سحر خواندم اثر خواهد کرد

به امید و مدد یار سحر خواهم رفت

در تب آتش در سوخته پر خواهم بود

در غم پاره جگر پاره جگر خواهم رفت

سخنم را به همه با کفنم خواهم گفت

با رد تیر روی پیرهنم خواهم گفت

از دم اول از او در سخنم گفتم پس

تا دم آخر از او در سخنم خواهم گفت

روی اورا دم پر پر زدنم خواهم دید

نام او را دم پر پر زدنم خواهم گفت

خون مارا به چه کاریست روی خاک بقیع

که من این مژده به رگهای تنم خواهم داد

روضه ی دفن غریبانه اورا آخر

موقع دفن تنم در وطنم خواهم دید

موقع مرگ به فریادم اگر گوش کنند

)اشهدم را وسط یا حسنم خواهم گفت) 2



*********************************
غزل مصیبت و روضه _امام حسن مجتبی علیه السلام_حاج حسین سازور

السلام علیک یا ابا محمد روضه ای که خیلی خودش دلش میخواد،آی گرفتارها،آی مریض دارها،شب روضه امام حسن شب باز شدن گره هاتون.... *

از کوچه به هنگام گذر خاطره دارم

میسوزم و با سوز جگر خاطره دارم

مانوس به اشکم چه کنم دست خودم نیست

آخر من از این دیده ی تر خاطره دارم

)یک روز عصا بودم و یک عمر خمیدم) 2

از درد سر درد  کمر خاطره دارم

کابوس گرفته زمن این خواب شبم را

با آه شب و سوز سحر خاطره دارم

این پیری من زیر سر کودکی ام بود

در سن کم از غم چقدر خاطره دارم

رد میشدم از کوچه تنگ و جگرم سوخت

از سیلی و از چرخش سر خاطره دارم

بیزارم از این سرعت بسته شدن در

)من با لگد و آتش در خاطره دارم) 2

*یکی صدا زد آقاجان چرا انقدر زود محاسنت سفید شده فرمود ما بنی هاشم زود پیر میشیم، دیگه نخواست به اون مرد بگه بابا توام جای مت بودی همینطور بود، کی میتونه ببینه جلو چشمش مادرش زمین میوفته، کی میتونه ببینه جلو چشمش به مادرش سیلی میزنن، کی میتونه جلوی چشم نامحرم ها مادرش و از رو زمین جمع کنه...... لذا وقتی که آب خورد دیدن رنگ بدنش تغییر کرد دیدن یه دفعه سبز شد امام حسن، فرمود زود بگید خواهرم بیاد. زینب آوند کنار بسترش دید امام حسن حالش منقلبه گفت خواهرم زود برام یه تشت بیار ،دیدن آقا سرش رو در میان تشت برد ،وقتی سرو بلند کرد دیدن لب و دهانش خون آلوده، تشت و نگاه کردن دیدن پر از خونه، پاره های جگر، آقا جان...

دیگه این لب و دهان خونی و کسی چوب نزد، آقا جانم زینب وقتی لب و دهان شما را دید تو سرو صورتش میزد محرم ها دورش و گرفته بودن، امام حسن کجا بودی... اون روزی که خواهرتون میان مجلس یزید... دید یکی داره با چوی به لب و دندان حسین میزنه،حسین.....


*********************************
روضه جانسوزشهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_حاج میثم مطیعی

کریم کاری بجز جود و کرم نداره 2

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

*من میخوام کریم و بهت معرفی کنم*

ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره

 *حافظ چی گفته:*

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست

در محضر کریم تمنا چه حاجت است

)کریم کاری به جز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره) 2

*چرا حرم نداره؟*

کریم بیرق و صحن و علم نمیخواهد2

کنار فاطمه هرگز حرم نمیخواهد

کریم اونیکه همدم اشک و آهه

کریم کاری به جز جود و کرم نداره 2

آقام تو مدینه است ولی حرم نداره 2

حسن آقام حسن آقام حسن جان 3

*میخوام یه حرفایی بزنم باید استغفار کنم:

"اعوذ بالله من همزات الشیاطین

استغفرالله ربی و اتوب الیه

 استغفرالله من کل ذنب اذنبته

و من کل خطیئت اخطاتها بالحسن الهی العفو.... "*

کریم اونیکه همدم اشک و آه

دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه 2

*آقاجونم تو مدینه ندیدنی هارو تو دیدی، امام حسین ندید، زینب ندید*

 خودم دیدم که دشمن مادرم را.....2

کربلا ،گودی قتلگاه، ندیدنی هارو عبدالله دید ،عباس ندید ،علی اکبر ندید ،قاسم ندید ای وای*

حسن آقام حسن آقام حسن حسن جان.....3

دلم تو روضه ها میشکنه مثل شیشه

ولی روزی مثل روز حسین نمیشه

غریب اونیکه که سر به بدن نداره

آقام رو زمینه ولی کفن نداره......

*آقام کفن داشت دیگه از این به بعد همه جا بگید آقای ما کفن داشت *

کفنی داشت زخاک و کفنی داشت زخون

تا نگویند حسین بن علی بی کفن است

حسین....حسن.....


*********************************
روضه_امام حسن مجتبی(ع)گریز اسرای دشت کربلا_حجت الاسلام پناهیان
          

اومد امام حسن مجتبی(ع) رو دید تو مسجد النبی؛آشنا نبود اهل مدینه نبود،گفت:این آقا کیه؟چقدر تو دل بروئه،چه شخصیت جذابی داره،لااله الا الله...کاش معرفی نکرده بودند امام حسن رو...گفتند: این حسن بن علی بن ابی طالبِ،گفت:ها این پسر علیِ،من علی رو خودم ندیدم نفرینش بکنم،لعنش کنم،برم لعن و نفرین و ناسزام رو به  پسرش بگم؛آخه نامرد تا الان داشتی تعریفش رو میکردی،چقدر قسی القلبی!اومد نشست روبرو امام حسن مجتبی؛نامرد سیر امام حسن رو ناسزا گفت؛کاش حضرت رو ناسزا میگفت؛شما هیئتی هستید میتونم همه ش رو براتون بگم؛اینقدر به باباش علی ناسزا گفت ...

آقا امام حسن مجتبی چطور برخورد کرد؟فرمود:شما اهل اینجا نیستی، غریبی؟اهل شامی؟اصلا تعجب کرد؛آقا داره سوال جواب معمولی میکنه؛آقا فرمود خب اهل شام همه با ما اینطوری هستن؛اینجا جاو مکان که نداری؟رسم بود مردم که میرفتن مدینه زیارت،هتل و مسافرخونه که نبود؛هر کی خونه ش بزرگ تر بود بقیه رو جا میداد؛فرمود بیا بریم خونه ی من؛میگه همون موقع دوست داشتم زمین دهن باز کنه من رو ببلعه؛فرمود بریم،جا نداری؛من هی نگاش میکردم دلم میرفت؛اصلا نگاه به این نمیکرد که به ما چی گفتی!لحظه ی آخر اومدم بگم آقا،منو ببخش؛اصلا آقا نذاشت حرفم تموم بشه،فرمود:خب تو شام اینطوریه دیگه" خدا کنه این بچه ها و حضرت زینب رو شام نبرن"کوفه ببرن؛هر جای دیگه ببرن؛شام نبرن"وقتی امام زین العابدین تو شام فرمود من پسر پیغمبرم...آخه از اون اول که شام اومده تو جرگه ی اسلام،معاویه رو دیدن،به عنوان استاندار اونجا بوده؛اونم هی خودش رو جا زده به عنوان فامیل پیغمبر،گفتن مگه پیغمبر به غیر از معاویه و یزید و اینا فامیل دیگه ای هم داره؟! این جورینا مردم شام!جنگیدند با امیرالمومنین،چقدر معاویه سم پاشی کرده علیه حضرت،اصلا عجیبه,وقتی از امام زین العابدین پرسیدند کجا به شما سخت تر گذشت تو کل این مصائب؟فرموده باشند:امان از شام...شام" جاهای دیگه هرجا حضرت زینب با این بچه ها میرفتند بعضی از این جسارتا نمیشد؛همه میدونستن اینا بچه های پیغمبرن؛همه میدونستن اینا مسلمونن؛همه میدونستن بعضی رفتارا رو نباید با اینا بکنند،اینا برده نیستند خرید و فروش بشن؛اینا رو رعایت میکردند؛تو شام از این بی ادبی ها به دختر بچه های پیغمبر،به همسران اولیاء خدا خیلی کردن؛خیلی آتیش سوزوندن اهل شام‌‌‌...اون وقت الان میری تو شام،تو سوریه میگی مذهبتون چیه؟جالبه ها" الان که اوضاع به هم ریخته،ما بیست سال پیش رفته بودیم میگفتند ما نمیدونیم مذاهب سنی وشیعه،ما علوی هستیم؛ما فقط علی رو میشناسیم؛بابا شما مردم شامید کی دست شما رو گذاشت تو دست علی؟!میبرنت سر قبر یه دختر سه ساله؛وقتی علی بخواد قدرت نمایی بکنه این جوری وا؛حالا این اهلبیت،این بچه ها چطور اینا رو رام کردند؟! یه خبر کوچیک بدم"

یکی ازسپاهیان یزید اومد گفت خدا لعنتت بکنه-خدا لعنتت بکنه رو من مثل تعزیه ها میگم-من میخوام یه حرفی بزنم اذیتم نکن،بذار حرف حق رو بزنم؛گفت:بگو کاریت ندارم؛تو این راه و نیمه راه هر چی بچه های حسین رو تازیانه زدیم یکیشون برنگشت یه کلمه حرف بد به ما بزنه،گریه کردند،زمین خوردند، باباشون رو صدا زدند،به دامن عمه پناه بردند اما حرف بد نزدند؛دل اهل شام رو بردند! آخرم وقتی اسرا آزاد شدند آقا زین العابدین صدا زد عمه جان زینب شما چه دستوری میدید؟چه کار کنیم؟زینب صدا زد عزیز برادرم ما تا به حال فرصت نکردیم گریه کنیم برای حسین،بگید یه سالنی به ما بدن از این خرابه دربیایم دوسه روز برای حسین گریه کنیم؛لااله الاالله...با همون گریه ها فتح کردند؛من که دلم نمیاد روضه ی حضرت رقیه رو بخونم میخوام از کنارش آرام عبور کنم؛یزید میگفت:اینا دارن شهر رو رو سر من خراب میکنند؛به زن و بچه خودش میگفت اینا شکست خورده اند گریه میکنند؛شما زن و بچه منید پیروز شدید برید با لباس فاخر بالاسرشون، دلشون رو بشکنید،کتک میزد همسرانش رو،برید این کارو بکنید، اینا میومدن با لباس فاخر کنار مجلس عزای زینب رد بشن،صدای گریه ی زینب و بچه های حسین رو میشنیدند،مینشستند خاک به سر خودشون میریختند لباس عزا میپوشیدند عزاداری میکردند؛هیئتیا اگر یه گریه کن بینتون نباشه چقدر قشنگ جاش رو خالی میکنید! جای اون سه ساله بین اینا خالیه،گاهی جای خالی این سه ساله رو به هم نشون میدن،اینقدر گریه میکنند...





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: امام حسن(ع)
[ 8 / 9 / 1395 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]